semiadam

Thursday, July 28, 2005

اون اوایل که وبلاگ می نوشتم خیلی حال می کردم با این موضوع که خودم و وبلاگم یکی ایم. بعد کم کم که گذشت هی مود من عوض می شد، مود وبلاگم هم عوض می شد. بعد هر بار که مود آدم عوض میشه یه جوری سخته مود وبلاگ رو هم عوض کردن. یعنی مثلا تا دیروزش داشتی جمله فلسفی زرت و پرت می کردی، بعد یهو فرداش بخوای از دمبل و دیمبل بگی یه جوری نمیشه. یعنی همون قضیه پیله‌هه است که هی دور خودت بتنی و بعد دیگه نتونی بیای بیرون از توش. این مدت هم که این فیلتر بازی و اینا دل و دماغ واسه ما نگذاشته بود... خلاصه کلا این مدت یه جوری بودم که هی دلم می خواست یه چیزی بنویسم یه جایی بعد هر جوری که فکر می کردم که کجا بنویسم و چی بنویسم و اینا... هی میرفتم تو یه دیواری. بعد یه کم فکر کردم دیدم که اوه چقدر با اون روزهای اول فرق کردم. یه فاصله ای افتاده بود بین خودم و چیزایی که می نوشتم. یعنی نه اینکه دو تا چیز باشه، ولی وبلاگه شده بود یه نسخه خیلی محدود و فرآوری شده از من! چیزی که اصلا خوشم نمیاد. تو این مایه ها شده بود که "آهای ملت من بچه باحالم" !!!




حالا دیگه بگذریم. اگه یه کم آدم بیاد اینجا خیلی خوبه. باید یه روز برم دانشگاه تو اون وبلاگ قبلی آگهی بزنم که پاشین بیاین سرخونه اولتون! آهان مثلا جالبه من الان 3 ترمه دارم فوق می خونم تا حالا اینجا نگفته بودم! خب مسخره‌اس دیگه! من که وبلاگ ادبی نمی نویسم، چرت و پرتای روزانه خودمو می نویسم پس باید بگم خیلی چیزا رو. من دارم ام بی ای می خونم تو دانشگاه بچه مثبتهای مونگل! البته خوشبختانه دانشکده ما با اونا فاصله نسبتا خوبی رو (از نقطه نظر جغرافیایی) حفط کرده و همین باعث شده که اون جو مسموم زیاد به سمت ما رسوخ نکنه! خیلی با مزه ان این شریفیها، وقتی میری تو دانشگاه یه مشت آدمن که هر کدومشون به تنهایی فکر می کنن خفن ترین آدم دنیان. بعد برای اینکه این احساس رو یه جوری بیرونی کنن کارای با مزه ای می کنن. یکی رو لبه جوب راه می ره، یکی ریشاشو میبافه، یکی کوله پشتیشو از جلو می ندازه، یکی رو چمنا دراز میکشه و کتاب می خونه و خلاصه پره از این جور چیزا که واقعا در مزاج بنده مشمئز کننده است. ولی میگم خدا رو شکر دانشکده ما اصلا یه ساختمون جداس که بیرون خود شریفه و یه کوچه باهاش فاصله داره وآدمهای دانشکدمون هم انصافا خوبن خیلی. یعنی فکر کنم چون ام بی ای مصاحبه داره استادا خودشون اوسگل ها رو راه نمیدن.





راستی یکی میگفت این اوسکل که هی همه میگن اسم یه پرنده است که هی میره شاخ و برگ جمع می کنه و میریزه یه جا که خونه درست کنه، بعد که به اندازه کافی جمع کرد یادش میره که اصلا برای چی این کارو کرده و بالکل بی خیال میشه! و برای همین به آدمای اوسکل میگن اوسکل!(حالا راست و دروغش دیگه گردن خودش!)





خب همینا دیگه. ما راستی میخوایم بریم مشاوره مدیریتی بشیم!! بعدا در این مورد بیشتر می نویسم! در ضمن اینم بگم که ام تی چقدر خوب بود و این بلاگر خیلی چیز کند مزخرفیه. فک کنم باید یه دومین جدید بگیرم. میترسم این یارو که باهام لجه تو داتک دوباره فیلترم کنه و به همه هم بگه که فیلترم کنن! شانس که نداریم!!

1 2 3 آزمایش می نماییم... کانتر و نظرخواهی و آرشیو و اینا هم هیچی نداره! فعلا هم نداره که نداره یعنی قرار نیست داشته باشه.ولی این بغل خوشگل شده. مثل این کرکره های جدید مغازه ها شده. به دوستان و آشنایان بفرمایید که من اومدم اینجا لینک semiadam هم اگه تو وبلاگتونه لطفا آدرسشو عوض کنین. تا ببینیم چه می شود.