semiadam

Saturday, April 19, 2003


اين داستان 100% واقعيه. آدم تو اين مملکت از دست
چه چيزايي بايد حرص بخوره:



ساعت 1 بامداد، تهران خيابان آپادانا، با شرکت
عموگارفيلد،
بوزک، مازيار، امير، و
شخص حقير!

- آتش نشاني تهران، لطفا منتظر بمانيد... (دينگ دوم ديلام لام ريدام دام....)

بعد از چند لحظه:

- آتش نشاني، بفرماييد

- سلام آقا. ما اينجا توي خيابون آپادانا هستيم و يه پيکان آتيش گرفته

- اوه بله. گفتيد خيابون آپادانا؟

- بله، آپادانا

- کجاي آپادانا؟

- وسطاي آپادانا

- دقيقا کجاش؟

- وسطاش ديگه. ببينيد از طرف سهروردي که وارد بشيد 300 - 400 متر که بيايد جلو،
اونجا!

- گفتيد آپادانا، خيابان سهروردي؟

- نه قربان، آپادانا... نرسيده به پمپ بنزين.

- بله متوجه شدم. آپادانا، نرسيده به سهروردي.

- نه آقا، آپادانا خودش از سهروردي شروع ميشه. شما بيايد توي آپادانا آتيش خودش
معلومه. زود باشيد.

- بله بله، پس شد آپادانا، نرسيده به سهروردي، الآن مي فرستم.

- بله همون (تو خوبي بابا، ماشينو بفرست بياد!)

- شما شماره تلفنتون رو لطف کنيد فقط (الآن ديگه خونه عمه حجت السلام حسني هم
caller ID داره، ولي خب لابد براي آتش نشاني لازم نيست!)

- بله، صفر نهصد و فلان...



با کمک اهالي آتش خاموش مي شود



- آتش نشاني تهران، لطفا منتظر بمانيد... (دينگ دون ديلام لام ريدام دام....)

- قربان من همين الآن زنگ زدم يه مورد رو توي خيابون آپادانا اطلاع دادم، خواستم
بگم که خودشون خاموشش کردن!

- خب خدا رو شکر... گفتين کجا؟

- آپادانا

- (هااااااااااااااااااااااااااااي بچه ها ... مورد خيابون آپادانا خاموش
شده................)



(درست در همين لحظه يک نفر پشت خط مي آيد!)



- بله؟

- الو، من از آتش نشاني زنگ ميزنم!!!!!!

- بله بله! قربان مردم خودشون آتيش رو خاموش کردن.

- ا، خب به سلامتي. ولي من کاري به اين ندارم. مرد حسابي چرا آدرس رو اشتباه ميدي؟

- بله؟؟؟؟؟

- بله! تو گفتي خيابان آپادنا، نرسيده به سهروردي

- نه خير قربان من همچين چيزي نگفتم. اپراتور شما اينجوري ثبت کردن.

- مرد حسابي صدات اينجا ضبط شده، چرا آدرس اشتباه ميدي؟

- آقا من درست گفتم. حالا اصلا ببخشيد که زنگ زديم اطلاع داديم، از دفعه ديگه
نميگيم!

- نه مساله اون نيست. مساله اينه که تو آدرسو اشتباه دادي، سهروردي که تو آپادنا
نيست.

- بله مي دونم. آقا جان برو اون نوارتو دوباره گوش کن ببين من چي گفتم!

- نه آقا. شما اشتباه گفتي. حتما اون موقع هول شده بودي. آره؟ هه هه! هول شده
بودي؟؟



قطع مي کنم.



شما بودين چه حالي مي شدين؟ واسه من تحمل اينجور چيزا خيلي سخته. بعضي وقتا سر يه
چيزايي که اصلا مهم به نظر نميرسه خيلي بهم بر ميخوره. مرتيکه الاغ به جاي اينکه
زنگ بزنه تشکر کنه، دري وري تحويل من ميده! با اينکه مي دونم اونم گناهي نداره، خب
شعورش همينقدره. تقصير اون آدم بي شعوتريه که اينو گذاشته سر کار. ولي خب چيکار کنم
خودمو؟ وقتي لجم ميگيره، گرفته ديگه!


يه عکس هم همون موقع با دوربين ديجيتال بوزک
گرفتيم! خيلي خبرنگاري شد ماجرا ! حالا عکسه رو که بگيرم ميذارمش اينجا. فعلا همينو
پست کنم تا يه کم آروم شم!



Friday, April 18, 2003

آقا اين نفيسه رفته
عرااااااااااااااااااااااق !!! کف کردم! پس چرا هيشکي هيچي نگفت؟؟؟ گزارش روز به
روز کاراشو تو وبلاگش مي نويسه.
خيلي جالبه!



البته خيلي خيلي از روان نويستون
ممنون! ولي خب کل کوله پشتيمو جوهري کرد!! عوضش الان يکي دو هفته است که روزي چند
بار به يادت مي افتم :)



Thursday, April 17, 2003


ببينيد کاوه تو
مطلب آخرش چه
کرده... دمت گرم پسر !




تو خواهي آمد


جهان آرامتر خواهد شد


اين جا که باشي سويه هاي اضطراب


در مه مي روند


و نوميدي به حاشيه غروب


سنگي براي نشستن خواهد يافت




منوچهر آتشي



Wednesday, April 16, 2003


واقعا چه سعادتي از اين برتر و والاتر که آدمي بتواند اسپاگتي را با
چنگال و به نحو صحيح ميل کند ؟



Tuesday, April 15, 2003


امروز تولد خواهر جونمه!
تولدش مبارک!