semiadam

Saturday, November 02, 2002


- من خيلي بلند پروازم.

- خوب باش... ولي مي ترسم يهو از اتمسفر خارج بشي!




اينو الآن تو تلويزيون داشت مي گفت: "فقط خدا مي
دونه سرنوشت نيلوفر چيه."



متکلم وحده: "نه! منم مي دونم: مرگه!"



يه
اکازيون دارم براي کسايي که هميشه دوست دارن چيزاي جديد رو تجربه کنن. ولي نمي گم
چيه! من دارم ميرم سراغش، کسي نمياد؟  ما رفتيييييييييييم...
ويييييييييييييييژ...



- ا ! نرفتي؟

-  نه!

- بازم جا زديا

- روم سيا، آره!

- پس بشين سر جات اينقدر قدقد اضافه نکن.

- سعي مي کنم.

- آفرين، باي.

- خير پيش.





من غمگينم. من امتحان دارم. من موتور ماشين لباسشويي را
سوزاندم. من سردم است. من استرس دارم، مي خواهم همه اش بروم دستشويي. من 3 شنبه صبح
ساعت 10 و نيم سر جلسه دارم در و ديوار را نگاه مي کنم. من چه کار کنم آخر؟ من علي
عسگري را دوست دارم! من مي خواهم صد سال سياه من نباشم. من دچار ياس شب امتحاني شده
ام. من ديگر
چيزي براي ارائه ندارم! چرا! من را اگر برعکس کني و دو بار تکرار کني مي شود نم
نم
. نم نم بارون.. گلهاي گلدون... با تو ديدن داره! من را درياب تا ساحل. ساحلش
ماسه اي باشه لطفا که کف پاهام درد نگيره. من به مهماني چشمان تو عادت دارم. من چقدر حرف
ميزنم. من خيلي لوسم، نه؟ من همان متکلم وحده است. من چيز خوبي نيست ظاهرا، ما خوب
است. منم منم حساب نيست توام تويي
حسابه. من 3 کيلو هم ميشود از طرفي. من اناري را مي کنم دانه... بعد بدون اينکه به
دلم چيزي بگويم آنرا مي خورم. من
semiadm هستم. من... ديگه چيزي نيستم! من الله التوفيق!


Thursday, October 31, 2002



آقا من سر از کار اين
خرمگس
در نميارم! ساعت 1 شب مياي... آنلاينه، 8 صبح مياي... آنلاينه، 3 بعد از ظهر...
آنلاينه... ولي از اون طرف ساعت 6 عصر زنگ ميزني... خوابه، 9 شب... خوابه...، 10
صبح... خوابه...! نمي دونم جريان چيه... ولي يه کم مشکوک ميزنه انصافا! من فکر کنم

زن
داره!!



آقا کافي
نت عمو گارفيلد خيلي خوبه! هم سرعتش خوبه هم قيمتش.
صاحابش
هم با مزه است. شما هم بياين.


Wednesday, October 30, 2002



دستگاه جديدم خيلي کارهاي خوبي بلده بکنه. مي تونه برام صبحونه
و ناهار و شام تهيه کنه... با بهترين کيفيت و نازلترين قيمت. فقط اگه  يه جوري
مي شد خودش مواد لازم و اينا رو هم ميخريد مي آورد خونه و بعدش بقيه کارها رو هم مي
کرد يعني اينکه شستني هاش رو مي شست و خرد کردني ها رو هم خرد مي کرد و همه رو مرتب
ميذاشت تو يخچال و هر وقت هر کدوم رو که لازم داشت خودش بر مي داشت و استفاده مي
کرد خيلي عالي مي شد. ميگن کمپاني سازنده تو محصول بعديش اين قابليتها رو هم پيش
بيني کرده. مدل بعدي با اسم تجاري "مامان" وارد بازار ميشه!



Monday, October 28, 2002

اه! همه قهوه هام ريخت رو
کي بوردش.
حيوونکي
الآن خيلي ناراحته، چون کي بوردش خراب شده. خب منم خيلي ناراحتم... چون نمي دونم
بقيه شيرينيمو با چي بخورم!



Sunday, October 27, 2002




خب اينم از اين! من برگشتم، با همان عهد پيشين!!! اين
گلم براي همه اونايي که 1 هفته اون محيط سهمگين رو تحمل کردن! فقط يه چيزي... اگه
حال دارين برين چند تا مطلب آخر رو يه بار ديگه... با اين رنگها و اين آهنگ (که اگه
يه کم صبر کنيد پخش ميشه) بخونين... ببينين بازم همون حسي رو که اون موقع بهتون مي
داد، ميده... يا نه! يه حس ديگه؟! مثلا خنده!؟ راستي اين آهنگ رو ديگه مجبور نيستين
مثل اون فرهاده به زور گوش کنين... رفتم کلي flash ياد
گرفتم فقط به خاطر تو! اون بغل دکمه stop داره مي تونين
قطعش کنين! راستي تا حالا هيچ دقت کرده بودين که آدم تو حرف زدن به جاي قطع
ميگه قعط ؟ چرااا؟؟؟