semiadam

Saturday, August 24, 2002

از
بوستون تا سولوقون


From Boston to
Suluqun


به خدا
الان خوابم مياد. قول می دم فردا
ننويسم.




شرمنده ها !



Thursday, August 22, 2002


ساعت 12 ظهر، خيابان فرشته با يک رنوی مدل 59 که خيلی
کثيف است. دارم سعی می کنم که موبايل

امير
رو بگيرم که ببينم رفته برای

مسابقات مين ياب
يا نه. يک آقايی حدودا 30 ساله و
با قيافه ژوليده جلوی ماشين به معنای مستقيم دست تکان می دهد... 
بهش نمی آيد که دزد يا زور گير باشد... دزد که به اين رنو قراضه من کاری ندارد.
اينجا اين همه ماشين درست حسابی هست. نگه ميدارم، به فکر اينکه کارگر ساختمان است و
برای تهيه نهار می خواهد جايی برود...



- (سوار می شود) سلام آقا، خيلی ممنون (صدايش خمار است، چشمهايش هم)



- (با قيافه آدمهای خوب و نيکوکار) سلام، خواهش می کنم



- (احتمال می دهد که مقصدم نزديک باشد، برای همين سريعتر شروع می کند) من الآن از
پرورشگاه اومدم که برم خونه خواهرم.  آخه مادر و پدرم تو کردستان تو جنگ کشته
شدن...



- (وای! باز هم از اينها. برايم
جالب بود، نمی دانستم که پرورشگاهها از آدمهای 20 - 30 ساله هم نگهداری می کنند)
خدا بيامرزتشون!



- خدا اموات شما رو هم
بيامرزه... حالا اومدم خواهرم خونه نبود. منم هيچی پول ندارم که برگردم پرورشگاه.
ديشب هم شام نخوردم...



- (چه جالب. خونه خواهرش توی
فرشته است. چه خانواده بانمکی هستن اينا!)



- تازه ديروز هم ناهار نخوردم !!



- (در بچگی شنيده بودم که در
پرورشگاه خيلی با آدمها بدرفتاری می شود. برای همين آدم نبايد پدر و مادرش را اذيت
کند که آنها نميرند و آدم مجبور نشود برود پرورشگاه. ولی نمی دانستم که آنجا به آدم
غذا هم نمی دهند. اين پرورشگاهها اين روزها چقدر بی رحمتر از قبل شده اند. وقتی بچه
دار شدم حتما بايد اين موضوع را به او بگويم...) + (لبخند محبت آميز)



- به هر کی هم که ميگم مشکل دارم، بهم کمک نميکنه



- (خوب عزيزم مشکلت خيلی تکراريه. از مد افتاده... الآن شايد توی شهرستانهای دور
افتاده از اين مشکلات بشه استفاده کرد)



- آقا من بخوام پياده برم
ترمينال جنوب چه جوری بايد برم؟ (سعی در تحريک حس نوع دوستی)



- (مگه از ترمينال جنوب بايد رفت
پرورشگاه؟ تو بچگی بهم نگفته بودن که پرورشگاهها بيرون از شهرن. رسيده بوديم به
تقاطع جردن - مدرس) پياده که خيلی دوره ...



- (يه لحظه فکر کرد که می خوام بهش کرايه ماشين
بدم، نزديک بود که خوشحال بشه)



- شما اين پل عابر رو بريد اون طرف، اتوبوسهای هفت تير
رو سوار شين، بعد اونجا هم دوباره يه اوتوبوس سوار شين برين! کلا 20 - 30 تومن ميشه
خرجتون!



- (احساسی که توش آب يخ داشت!) آهان بعله، خيلی ممنون. (پياده می شود، در حالی که
احتمالا زير لب يا توی دلش فحش می دهد و از اينکه او را از زير سايه درختان خيابان
فرشته به يک جای آفتاب و دودناک کنار اتوبان آوردم ناراحت است.)



- در آيينه نگاهش می کنم... ناراحت می
شوم)



- (سرگردان به سمتی در خلاف جهت پل عابر که کمی سايه است
می رود! لابد دارد بررسی می کند که چرا موفق نشده و به
فکر يک استراتژی قوی تر برای مشتری بعدی است.)



با خودم می گويم...
کاش می شد اعتياد را به ترمينال بفرستيم!



امير نمايشگاه نيست. به خانه بر می گردم. جلوی ميزم می نشينم و ته چنگالی را که با
آن طالبی خورده بودم هی ميزنم ته اين شيشه نوتلا  که از ديشب روی ميز مانده، و
هی ميکنم توی دهنم، شايد قار و قور معده ام کمتر شود. نوتلای شل و ولی که از
قبل خرده های نان تويش گير کرده. اين آخرين شيشه است. آنها را از ترکيه خيلی ارزان
خريده بودم.  تهران دلم نمی آيد بالای اين چيزها پول بدهم. اصولا دوست دارم
همه چيز را ارزان بخرم. ترکيه را هم ارزان رفته بودم. ارزانتر از يک شمال! موسيقی
وبلاگ
آيدا
ديوانه ام کرده.  هيچ وقت نفهميده ام
که کجا تمام می شود و از نو شروع می شود. شايد هم هيچ وقت تمام نمی شود...



موسيقی امروز:


Song:

Salvation


Artist: Cranberries

Album:
To The Faithful Departed




در راستای اينکه
اصولا همه در راستای
بهتر شدن هستن، ودر راستای اينکه من خيلی آدم خوبيم و دوست دارم هر چيز خوبی که می
دونم بقيه هم بدونن و در راستای اينکه اصولا راستاهای مختلفی وجود داره،،، (اين
ويرگولها يعنی اينکه خيلی مکث کنيد!) ،،، تصميم گرفتم که از امروز توی هر
مطلبم يه آهنگ قشنگ معرفی کنم. آهنگها می تونن جديد يا قديمی، خارجی يا ايرانی،
مجاز يا غير مجاز، و از نظر شنونده ثانی قشنگ يا زشت يا هر چيز ديگه ای باشه. در
اين قسمت به طور خودخواهانه ای نظر خودم مهمه! سعی ميکنم لينک متن شعرها رو هم
بذارم. و هر کس هم نظری راجع به آهنگی داره، لطفا توی نظر خواهی بنويسه. هيچ رابطه
منطقی خاصی برای ترتيب آهنگها نيست. هر کدوم که خوش شانس تر باشن اول ميان.
ولی بعضی وقتا ممکنه  يه جورايی به چيزی که نوشتم ربط داشته باشه.



Wednesday, August 21, 2002


پولوتونيم يه عنصر راديواکتيوه. حتما خيلی هم خطرناکه.
نمی دونم چه رابطه ای بين من و اون هست... هر وقت که می خوام يه کی بورد جديد رو
امتحان کنم تايپ می کنم polotonium ! اگرم بخوام طولانی
تر باشه می زنم  there are a
lot of fish in this part of river
! فکر کنم اين جمله رو يه جايی تو
راهنمايی وقتی می خواستن بگن که جمع fish  خودش
ميشه ياد گرفته باشم! حالا الآن هم مونده بودم که چی بنويسم برای امشب... بعد هی
داشتم می زدم polotonium... آخر فکر کردم همين خوبه
اصلا!



من تا حالا خيلی کم در مورد خودم اينجا حرف زدم، بيشتر آدما اين کار رو می کنن،
يعنی هی از خودشون و کارايی که انجام می دن می نويسن. ولی راستش من خودم زياد حوصله
ندارم وبلاگهای اون مدلی رو بخونم، مگه اينکه طرف رو از قبل بشناسم. ولی خوب امشب
واقعا تنها چيزی که می تونم بنويسم يه چيز اون مدليه! سعی ميکنم که ديگه تکرار نشه! 
چون راستش برای من مهمه که کسی اينجا رو می خونه يا نه! چون خوب اگه مهم نباشه که
ميرم تو دفتر خاطرات می نويسم. مگه جا قحطيه آدم بياد اينجا برای خودش بنويسه؟!
تازه 4 جور counter و خط کش و متر هم بزاره اين ور اون
ور صفحه اش!



ولی خودمونيم من اصلا چيزی ندارم که بخوام بگم در باره اش. ظاهر و باطن همينه که می
بينين! آآآآه آآآآه! بی خود نيست که همش می پردازم به مسائل جانبی. هيچ دوستی و
دشمنی خاصی هم با چيز خاصی ندارم... هر چی بهم بدی می خورم... هر آهنگی بگی گوش می
کنم... هر جا بگی می خوابم... با هر کی بگی هر جايی ميرم... (فقط هر چيزی رو نمی
پوشم، در اين زمينه يه نمه سوسولم!) خلاصه يه مدلايی تداعی کننده حزب بادم!



شعار روز: حزب فقط حزب باد... آدم فقط نصفه نيمه!



ولی بالاخره برای اينکه يه چيزی گفت باشم، بگم که از چه خواننده هايی خوشم مياد.
(قربون خودم برم که اينقدر نازم!) اينايی که اين پايينن اونايی هستن که من يه جوری
باهاشون زندگی کردم يه مدت. به جر 2 تای اولی بقيه اولويت خاصی ندارن و به ترتيب
حروف الفبان! البته به جر اينا انواع و اقسام آهنگهای جنگولک رو هم گوش ميدم!





  1. Natalie Imbruglia




  2. Cranberries




  3. Bon Jovi




  4. Bryan Adams




  5. Enigma




  6. Era




  7. Leonard Cohen




  8. Madonna




  9. Metallica




  10. Roxette




  11. Shania Twain




قبلا هم گفته بودم که آدم عجيبی نيستم و چيزای عجيب گوش نمی
دم! ديدين؟ خيلی دوست داشتم ببينم اين همه پينک فلويد پينک فلويد می کنن چيه؟! ولی
خوب به جز پنج شيش تا آهنگ معروفش ديگه چيزی نشنيدم. گذاشتم برای روز مبادا. اصولا
يه همچين عادتی دارم که بعضی چيزايی رو که می دونم خوبه استقاده نمی کنم که بعدا
خوبی کم نياد تو زندگيم! تو خواننده های ايرانی هم تقريبا تنها کسی که برام اولويت
داره سياوش قميشيه. بقيه همه خوبن، به جز اين جوجه موجه هايی که جديد در ميان، که
حالمو به هم ميزنن. تو ايرانی ها هم داريوش حکم پينک رو داره برام!!!



خوب ديگه تعريف از خودم بسه. پر رو می شم! راستی يه چير جالب. چند وقت پيش ديدم که
از يه
وبلاگ خارجی
اومدن تو وبلاگم. رفتم ديدم طرف به
يه زبونی که من حتی نفهميدم کجاييه، اينو نوشته بود:



Da Pra entender??? Fabio teles



و اينو لينک داده بود به من! الآن ديگه رفته تو آرشيوش. نمی
دونم يعنی چی.. ولی يادمه چند وقت پيش مشکل مشابهی برای

احسان
پِيش اومده بود و بعدا فهميده بود که بهش
گفتن عرب تروريست!! حالا هر کی می دونه يعنی چی به من بگه تا برم حسابشون رو
برسم!



Monday, August 19, 2002


شايد بعضی از کسايی که خارج هستن
و دارن اين مطلب رو می خونن، ندونن که تو ايران يه مقرراتی هست که بعضی از آقا پسر
ها به واسطه اون از خدمت مقدس سربازی معاف ميشن. و شايد بعضی ها اين رو هم
ندونن که در ايران يه خدمتی هست به اسم خدمت مقدس سربازی که هر گل پسری (البته نه
هر، ولی اکثر گل پسرا) بايد اقلا 18 ماه از بهترين ماه های زندگيش رو اونجا
بگذرونه...



يکی از مواردی که باعث ميشه آدم از سربازی معاف بشه، به قانون تک پسر
معروفه. يعنی اينکه آدم تنها پسر خانواده باشه و پدرش بالای 60 سال عمر داشته باشه.
در نتيجه آدم ميشه کفيل خانواده (کوچولوهای عزيز، کفيل يعنی کسی که خرج خانواده رو
ميده!) و در نتيجه به جای سربازی ميره و کار ميکنه. برای روشن شدن و جا افتادن اين
مورد، دو تا مثال از 2 تا آدم که يکی مشمول اين قانون ميشه و اون يکی نميشه ميزيم:



مورد اول، کسی که مشمول اين قانون نميشه:

1- سن: 18 سال

2- تحصيلات: سيکل

3- شغل: وردست مکانيک

4- در آمد: ماهی 150 هزار تومان

5- سن پدر: 58 سال

6- شغل پدر: آبدارچی شرکت

7- حقوق پدر: ماهی 72 هزار تومان

8- ساير اعضای خانواده:مادر+ 4 خواهر کوچکتر

9- محل سکونت: 2 اتاق اجاره ای، ابتدای جاده خاوران

10- وضعيت نظام وظيفه: مشمول خدمت

11- هدف از فرستادن اين فرد به سربازی: مرد شدن و آشنايی با سختی های روزگار



مورد دوم، کسی که مشمول اين قانون می شود و معاف است:

1- سن: 20 سال

2- تحصيلات: ديپلم

3- شغل: تو بازار پيش پاپا کار ميکنه

4- در آمد: ماهی 1 ميليون و 500 هزار تومان

5- سن پدر: 61 سال

6- شغل پدر: پاپا بيزينس ميکنن

7- در آمد پدر: حداقل ماهی 5 ميليون تومان

8- ساير اعضای خانواده: 1 خواهر بزرگ که با پسر شريک پاپا ازدواج کرده و الآن
فرانسه است.

9- محل سکونت: ديگه زياد مهم نيست!

10- وضعيت نظام وظيفه: معاف دائم - از طريق کفالت

11- هدف از نفرستادن اين فرد به سربازی: عمل به عنوان جوی باريکه!



خوب بچه ها! درس امروز رو خوب بخونين، مثال هاش رو هم ياد بگيرين. دفعه ديگه می
پرسم. هر کس بلد نباشه بايد 100 بار بنويسه: «سربازی سر بازی سر بازی سر سربازی را
خورد!!»





 


Sunday, August 18, 2002



اعتراض !



آقا اين که نشد! ما هی بيايم اينجا بنويسيم، شما 2 تا دونه نظر
ندين؟ خدا رو خوش مياد آخه؟؟؟ منو که نمياد :(