خب بابا، امکانات کمه، فساد ايجاد ميشه ديگه. امروز عصر چهار راه جردن - جهان کودک
بودم، پياده. يه ترافيک عجيب غريبی بود. يعنی در هر 6 جهت ممکن (با احتساب دو جهت
عمود بر سطح زمين) ماشين بود، تا چشم کار می کرد! بعدش يه چيزی تو مايه های 50 نفر
آدم منتظر تاکسی بودن برای بالای جردن... و حداکثر هر 5 دقيقه يکبار يه تاکسی ميومد
که اونم يکی دو تا جا داشت. و به جاش راه به راه ماشينهای شيک شيک و خوشگل موشگل و
دراز و کوتاه و قرباغه ای و مارمولکی و اينا رد ميشد، با انواع رينگهای مات و براق
و شفاف و مشجر و بوم بوم ايتس ايتس های خوشگل خوشگل و جديد. خوب آدم (البته آدم که
نه، حوا!!) به جای اينکه کلی واسه تو صف تاکسی که آخر گيرش بياد يا نياد و تازه
سوار يه پيکان قراضه بشه و کلی هم پول بده، دو قدم ميره جلوتر با يه ماشين قورباغه
ای خوشگل کولر دار با راننده خوشتيپ و رديف ميره تا درب مقصد، تازه پول هم نميده!
آخر سر هم يه شماره ميگيره که عمرا زنگ نميزنه بهش، تازه شايدم يه نواری سی دی ای
چيزی بتونه از تو ماشين طرف دودر کنه! خب! اين کجاش بد بود!؟ تازه تعداد ماشينهای
تک سزنشين هم در سطح شهر کم ميشه. رديفه آقا جون، رديفه!
اينو گفتم ياد
خرمگس افتادم که يه دفعه داشته روزنامه می خونده
و تيتر يه مقاله بوده "معضلی به نام اتو زَنی (oto zani)
" بعد اومده بود از ما می پرسيد: "بچه
ها اتوزِنی otozeni چيه؟
همين بيماری جديده است که از افغانستان اومده؟؟!!".
الآنش رو نيگاه نکنين، چشم و گوشش تازه باز شده! (امير جون چاکريم!!)
صحبت حمل و نقل شد، امروز توی
مترو بودم، اين پله برقی ها رو يه جوری تنظيم
کردن که هميشه الکی قر و قر کار نکنه، فقط وقتی که قطار ميرسه به ايستگاه برای يه
مدتی شروع ميکنه به کار کردن و دوباره خاموش ميشه. به ايستگاه که رسيديم من جزو
اولين نفر ها بودم که اومدم بيرون و هنوز پله ها روشن نشده بود، ملت يه سری از پله
معمولی رفتن بالا يه سری هم مثل من از پله برقی خاموش (چون پله هاش بلند تره و
زودتر تموم ميشه!! يه چيزی تو مايه های بچه اول دبستانيها که مشقاشونو رج می
زدن و فکر می کردن که زود تموم ميشه!) خلاصه ما دو سه تا پله رفتيم بالا که يهو
دستگاه روشن شد و کلی حال کرديم. اونوقت اون طرف توی پله دستی! ها يه پير مردی بود،
بنده خدا داشت با زحمت فراوان می رفت بالا، پله ها که روشن شد هر کی از بغلش رد می
شد يه متلکی بهش می انداخت بنده خدا رو! که يعنی ما از تو با اون همه تجربه در
زندگی زرنگتريم! اونم فقط لبخند می زد، دلم کلی براش سوخت... گناه داشت خوب! همه اش
تقصير متروه که پله هاش دير روشن ميشه! (چون من سياسی هستم!!!)
آقا ديروز روز سالمند بود راستی! خبر داشتين؟ من از همه جا بی خبر بعد از کلی وقت
(شايد 1 ماه هم بيشتر) از دانشگاه رفتم خونه مامان بزرگم. مامان بزرگم خيلی گله، از
ايناييه که همه عاشقشن و آزارش به موريانه هم نميرسه. آخر باهوش هم هست. بعد گفت
ننه امروز تو تلويزيون داشت جوونا رو نشون می داد درباره سالمند حرف می زندن، تو هم
واسه همين اومدی اينجا؟! گفتم نه والله! من به جز اينترنت هيچی نمی بينم! خلاصه تو
تقويم نيگا کرديم ديديم روز جهانی سالمنده، کلی کف کرده بوديم جفتمون. خدا مادر
بزرگ و پدر بزرگهای همه رو 120 سال زنده نگه داره انشالله!
اين آهنگ پلنگ صورتی رو هم ما ور داريم ديگه از اينجا تا حال همه به هم نخورده! ولی
لينکش
اينه، اگه خواستين دانلودش کنين. کوچولوه فايلش.
يه عکس هم يکی فرستاده برام که خيلی توپه، ميذارمش
اينجا، چون ابعادش بزرگه و اگه کوچيکش کنم و
بزارم تو صفحه خونده نميشه. حتما ببينيدش، مخصوصا بر و بچ ورودی 81.
اين خبر رو هم از بی بی سی بخونيد که خيلی جالبه.
هر وقت خواستين در راستای فرهنگ و اين چيزا برگ برنده بکشين، اينو رو کنين!
موسيقی امروز:
Song:
maman, la plus belle du monde
Artist: Luis Mariano
اين آهنگيه که توی فيلم روز هشتم ژرژ به ياد مادرش می خوند. خيلی
آهنگ شاهکاريه! من دارمش، و می فروشمش!
p: