امروز... به سراغت مي آيم
و دستانم را... آغوشم را...
تا انتها مي گشايم...
تا شايد بتوانم، آنچه تا کنون بر دوشت نهاده ام،
بر دارم...
و بياويزم...
و روشني ديوارهاي غبار گرفته ات را دگر بار ببينم...
تا فردا آفتاب بتواند،
نورش را به انتهاي وجودت برساند...
آري! با تو هستم، اي اتاق کوچک و وحشي من !!!!