زندان
زنان رو هم ديدم. تنها چيزيش که به يه فيلم شبيه بود اين بود که روی پرده سينما پخش
می شد. نمی دونم تازگی چرا هر کی يه چيزی به ذهنش می رسه برای ابرازش دوربين می
گيره دستش. خوب داستان و شعر و کتاب و چيزای ديگه ای هم هست که ميشه آدم از طريقش
خرف بزنه! مگه مجبورين بابا؟!
آقا مثل اينکه دور دور سوختنه! اين پمپ کولر ما نصف شب سوخت يک بو گندی راه انداخت
که نگو. اول فکر کردم در ادامه سوختنه مونيتورمه، رفتم همه برقای کامپيوتر و مودم و
اينا رو کشيدم ولی بعد ديدم مثل اينکه ادامه داره و خلاصه وقتی که دود همه اتاق رو
برداشت فهميدم که احتمالا از اون بالا مالاها داره آب می خوره قضيه! امروز هم يادم
رفت ... يعنی نشد که بخرم و الان رفتم به روش دستی کولر رو آبياری کردم تا اعضای
خانواده خوابشون ببره. همسايه بالايی لابد فکر کرده که دزد داره ميره پشت
بوم!! و حتما اومده از توی اون سولاخه نيگاه کرده ببينه کدوم ديوونه ای ساعت 12 و
نيم شب داره ميره اون بالا و بعد که ديده منم احتمالا تعجبش کمتر شده!!! چه
داستانی!
يه نفر هم (که احتمالا خيلی ها ميشناسينش) برام mail زده
و آخرش گفته که Drive Safly! نمی دونم اون ديگه از کجا
فهميده که من بد می رونم. اينجا که تا حالا نگفته بودم... جالبيش اينه که امروز
برای اولين بار به خاطر کمربند نبستن جريمه شدم. خيلی بد شد :(
موسيقی امروز:
Song:
Christoph Colomb
Artist: Vangelis