اصلا معنييش از بين ميره، وقتي که آدم در مورد توجيح توجيه نشه
!
اصولا بعضي وقتا يه چيزايي واسه آدم توجيح
نميشه... بعضي وقتا هم آدم خودش براي خودش توجيح
نميشه.... بعضي وقتا هم مجموعه اي متشکل از خودش به اضافه چند عضو خارجي براش توجيح
نميشه! ديشب مشمول حالت سوم بود!!
خب، به حول و قوه پارس من امروز آخرين امتحانم رو
هم دادم و الآن در تعطيلات به سر مي برم. منو و همسرم ماري قصد داريم اين تعطيلات
رو توي جزاير ايسترن بگذرونيم. جنرال مارش که از دوستان قديمي پاپا هستن ما رو به
اونجا دعوت کردن و تضمين کردن که ساعات خوبي رو اونجا بگذرونيم... من و ماري
اميدواريم که اين طور باشه. ماري کل اين هفته رو مشغول انجام تدارکات لازم براي
سفرمون بود و من اميدوارم بتونم در طول سفر زحمتهايي رو که کشيده جبران کنم. من و
ماري اصولا خوب مي تونيم از پس تقسيم کارها بينمون بر بيايم و از اين بابت هميشه تو
خانواده اسپيلسونها زبانزد هستيم. يادم مي آيد که يک بار که ماري داشت در طويله
گاومان رو مي دوشيد، همسايه کناريمان آقاي تريگر خيلي تعجب کرده بود و از من خواست
که بيشتر مراقب ماري باشم. اما چيزي که الآن من را بيشتر از هر چيز ديگري رنج
ميدهد، ابتلاي من به يک بيماري رواني است که ماري هنوز از آن خبري ندارد. دکتر
ادويلبرگ مي گفت که احتمالا من در طول شبانه روز دچار حالتي مي شوم که در آن حالت
خودم متوجه اعمالم نيستم و در واقع شخصيت ديگري جاي من را ميگيرد. اين موضوع مرا
خيلي نگران کرده. بايد در موردش با دکتر ايزبلانک، پزشک خانوادگيمان، صحبت کنم.
يادم مي آيد يک بار عمو استيو دچار يک نوع سر درد عجيب شده بود و وقتي که با
دکترهاي شهري که در آن کار مي کرد صحبت کرده بود، به او گفته بودند که چيز مهمي
نيست و نبايد به آن توجه کرد. ولي دکتر ايزبلانک به او گفت که استيو! تو به زودي
ميميري و اتفاقا همينطور هم شد. در واقع هنوز اين جمله دکتر ايزبلانک تمام نشده بود
که عمو استيو آرام و بي حرکت بر روي مبل راحتي مخمل و قرمز رنگ اتاق نشيمن آرميده
بود.
آهان داشتم مي گفتم، امتحانا تموم شده و قراره
هفته ديگه بريم شمال! حتما خيلي خوش ميگذره!
از وبلاگ آب:
يه جمله ي قشنگ قديما خونده بودمش که نميتونم خوب به فارسي ترجمش کنم.
تو اين مايه ها بود که "اگه قطار رو اشتباه سوار شدين، خلاف جهت راه رفتن توي
کريدورهاش دردي رو ازتون دوا نميکنه"
اين جمله دقيقا ساخته شده براي روشنفکران ديني ! تقديم با کمي احترام.
خيلي حال ميده وقتي که آدم يه
کاري رو انجام
ميده، بعد ميشينه کلي نيگاش ميکنه... مي بينه مو لاي درزش نمي ره (البته از نظر
خودش!) اونوقت ميشينه همينجوري يه ربع بدون هيچ حرکتي بهش نيگا ميکنه و لذت ميبره!
تو اين مدت همه اش داره به خودش ميگه: "دمم گرم، کارم چقدر درسته!!"
هيچم بد نيست. اصلا همه واسه همين زندگي مي کنيم. کمال يعني همين! يعني راه بري،
پيشرفت کني، و از اين پيشرفت لذت ببري!
با اينکه خانوما اين همه از آقايون مساوي ترن، نمي دونم چرا وقتي تو